دیوانگی های من

دیوانگی های یک ذهن آشفته

دیوانگی های من

دیوانگی های یک ذهن آشفته

بوس صدا دار!

دیروز جیگر اولین بوس صدا دارشو کرد...

.منو بوسید وشب باباشو...یه بوس واقعی...

امتحانا نزدیکه...

تازه از دانشگاه اومدم خونه.... 

جیگر خوابیده.... 

بابای جیگر رفته دفتر...هوا داره کمکم سرد میشه ..امتحانا هم شروع شدن ومن به جای اینکه تو این مدت درسام رو میخوندم تمام فکرو ذکرم به پایان رسوندن پروژه بو د که اونم اخر و عاقبتش شد این.  

 

هنوز تو فکرم که چرا استاد جواب پیامم رو نداد ؟شاید روش نشده ...شایدم دیگه از دستمون کلافه شده....شایدم  دلش خواسته دیگه چیکار کنه استاده دیگه  ... از قدیم گفتن دانشجو خر استاده ...همینه دیگه...منو باش که میخواستم پایان نامه ی ارشدم رو باهاش بگیرم... زهی خیال باطل 

باید بشینم یه برنامه ی درست و حسابی بریزم واسه درس خوندنم ...باید این ترم معدلم بالا باشه ... 

بابای جیگر هم گفته امشب بریم خونه باباجی(پدر شوهر) با این که یه جوری ام ولی برم دیگه خیالم یه هفته راحته...