-
من معلق....
یکشنبه 22 آذر 1394 11:53
خیلی ناراحتم.....نمیدونم الان دقیقا باید چه رفتاری از خودم نشون بدم....دلم براش لک زده....ولی نمیتونم یه پیام بهش بدم....جرأتش رو ندارم..... چی شد پس؟.....یهویی.....یعنی پشیمون شده؟!!!!....یعنی ازم زده شده؟......خودش میگفت اول هر کاری خیلی عجله میکنه و بعد میبینه تمایلی بهش نداره...... نمیدونم.... فقط میدونم پا در...
-
......
جمعه 29 آبان 1394 20:56
شده اینقدر خسته و کوفته باشید که حتی خواب هم حالتون رو خوب نکنه...و فقط دوست داشته باشید بمیرید........
-
اعتراف2!!!!!!
سهشنبه 12 آبان 1394 20:56
مامانم یه زن خوب ومهربون و دوست داشتنیه ....ولی متناسب با فرهنگش قصد داشت سریع منو شوهر بده.....و منم از کاراش و بی احترامی هاش و خصوصا به خاطر قضیه ی احمد ازش بدم میومد......رابطش با من قبل و بعد از ازدواجم زمین تا آسمون فرق داره............انگار تنها هدفش شوهر دادن من بود.......انگار نمیدید چقد سر این کنکور لعنتی من...
-
اعتراف1 !!!!
سهشنبه 12 آبان 1394 20:09
یادمه بچه که بودم از یکی از پسرهای فامیل خوشم میومد......نه اینکه عاشقش باشم...نه ...ولی معیارهایی داشت که در عالم بچگی ازش خوشم میومد....هرچند معمولا هیچگونه حرفی بینمون رد و بدل نمیشد....و هیچگونه شناخت مستقیمی ازش نداشتم ......راستش رو بخواین چون توی فامیل همه ازش تعریف میکردن منم تو رویاهام خودم رو با اون...
-
عاقبت ورد زبان ماهی دریا شدم....
یکشنبه 26 مهر 1394 12:19
این روزها گوش شیطون کر،انگار کور سوی امیدی داره چشمک میزنه و منو یکم از حالت افسردگی در آورده. ارشد قبول شدم همونجایی که یه روز دوسش نداشتم و واسم افت کلاس بود،فعلا که از سرم هم زیاده هنوز ترم شروع نشده رفتم پیش مدیرگروه و میگم موضوع پایان نامه بهم بده. اولش که شوکه بود و با حالت تمسخر میگفت خیلی زوده. مجبور شدم یکم...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 11 شهریور 1394 22:50
از دندون عقل متنفرم.....
-
حالم این روزها حال خوبی نیست.....
دوشنبه 9 شهریور 1394 17:15
سر قضیه ی کنکور ارشد، کلاه بزرگی سرم رفت..... خیلی ناراحتم....
-
......این راز سر به مهر به عالم........
جمعه 6 شهریور 1394 00:01
تا حالا شده یه دروغی بدیدو بعدش مثل......توش بمونید؟ مجبور شدم واسه تاخیرم سر کلاس یه دروغ سرهم کنم، آن دروغ همانا و زنگ زدن دوستان و احوال پرسی هاشون هم همانا......
-
تردید
سهشنبه 27 مرداد 1394 00:49
یه هفته از استعفا دادنم میگذره......پشیمون که نه.ولی دل نگرونم......
-
تشکر کافی نیست!!!!
پنجشنبه 25 تیر 1394 02:36
گاهی اوقات دوست داری طرفت رو محکم تو بغلت بگیری و با صدای بلند بگی ازت ممنونم..... این بهترین راه برای تشکر کردنه..... حیف که نمیشه..... پی نوشت: ممنونم برای همه چیز.....
-
این ره که تو میروی، به هیچستان است.....
دوشنبه 22 تیر 1394 12:21
دیشب. کلاس داشتم. تاپیکم. رو چندین بار توی خونه تمرین کرده بودم،ولی نمیدونم چرا وقتی. سر کلاس منو صدا زد که برم جلوی همه و اجرا کنم هول شدم....هیچی به ذهنم نیومد.... اصلا کلمات رو نمیتونستم سر هم بندی کنم،...همه تعجب کرده بودن که چرا یهو اینجوری به شدم.... یهو یکی صدا زد تو که تیچری!!! و این وضع رو بدتر کرد...بعد از...
-
جلسه دبیران
یکشنبه 7 تیر 1394 15:01
امروز جلسه دبیران بود،منو ویدا کار خوبی نکردیم،همش یادمون به such a hot and cold میفتاد و خندمون میگرفت.خصوصا وقتی داشتن تعریف خانم "ک"رو میدادن.اصلا نتونستیم خودمون رو کنترل کنیم.آخرش هم مستر بهمون گفت امروز خیلی خندیدینا.... کار خوبی نکردیم... امروز اولین حقوقم رو گرفتم....حس خوبی دارم....هر چند زیاد نیست...
-
لایک
پنجشنبه 4 تیر 1394 00:04
بیست سال بعد بابت کارهایی که نکردی بیشتر افسوس میخوری تا بابت کارهایی که کردی.....مارک تواین
-
تابستان
سهشنبه 2 تیر 1394 23:54
یه انگیزه پیدا کردم....امید دارم.....خدایا شکرت. طارا ازت ممنونم.
-
دو _یک به نفع من
چهارشنبه 2 اردیبهشت 1394 21:18
-
این روزها...
سهشنبه 1 اردیبهشت 1394 14:17
یک شنبه صبح با طارا قرار داشتم که بریم دانشگاه واسه کارای فارغ التحصیلی. ...اول رفتیم آموزش، بعد فرمهای پر شده رو دادیم بایگانی دوباره برگشتیم آموزش،مسئول آموزش گفت تا مدیر گروهمون امروز هست امضاها ی مربوطه رو ازش بگیرید بعد پرونده هاتون رو بیارید بایگانی....ماهم رفتیم طبقه ی بالا و دیدیم مدیر گروهمون نشسته توی سالن...
-
آرزوهای بزرگ....دلخوشیهای کوچک....
جمعه 28 فروردین 1394 02:54
میرم کتاب فروشی کودکان و چند تا کتاب بر میدارم....نگاهی به قفسه ها میندازم ولی کتابی مناسب سنم پیدا نمیکنیم... یه گوشه از قفسه عنوان کتابها نظرم رو جلب میکنه:آن شرلی دختری با موهای قرمز،آرزوهای بزرگ،کلیله و دمنه به زبان کودکانه.... با یاد آوری خاطرات بچگیم لبخندی روی لبام میشینه... سرمو برمیگردونم که برم پای...
-
جنگ من جنگ خرد باشد عزیز....
سهشنبه 11 فروردین 1394 01:16
میدونم که منو مقصر همه ی اتفاقات افتاده میدونید...میدونم که این روزها چقدر پشت سرم حرف میزنید و همه چیز رو به من ربط میدید... میدونم که بازار صحبتای شبانتون این روزا گرمه گرمه...که چقد بعضیا از عدم حضور ما لذت میبرن..و کم نیستن این آدما..که ناراحتین و عذاب میکشید.. که منو مقصر میدونید... اما خودتون چقدر تلاش کردید که...
-
من هنوز خودمو نمیشناسم.
جمعه 29 اسفند 1393 16:31
دوست ندارم بیام و غر بزنم و ماجرای چند شب پیش رو تعریف کنم که دوباره یادم به اون شخصیت بیفته و اعصابم خورد بشه...ولی برای اینکه یادم بمونه که چقد بعضیا میتونن با روح و آرامشت بازی کنن و چقد بعضی شخصیت ها مغرور و غیر قابل انعطافن و چقد من نمیتونم تحملشون کنم، یه کمش رو مرور میکنم... عروسی خواهرک بود ومارفتیم آرایشگاه...
-
تب...دندان....دندان پزشکی...
پنجشنبه 21 اسفند 1393 01:16
بالاخره جلسه های دندانپزشکی قبل از عید من تمام شد. برعکس جلسه های پیش که با شور و شوق فراوان میرفتم مطب از دیشب که سردرد گرفتم و تب دیگه واقعا حوصله ی قیژ و ویژ دستگاهای دندون پزشکی رو نداشتم و فقط میخواستم این سه دندونم رو پر کنم و دیگه تمام بشه . امروز هم که رفتم مطب خیلی شلوغ بود و منم خیلی معطل شدم هر چند دکتر...
-
مکالمات من. تو .او.
چهارشنبه 20 اسفند 1393 22:34
مکالمه ی مامانم و دندون پزشکم: _آقای دکتر جنس دندونم تو پوسیدگی اثر داره دیگه _آره ولی این (اشاره به من)جنس دندونش خوبه _دکتر آب این منطقه هم خیلی تاثیر داره تو پوسیدگی _آره خب، بعضی ها میان آقا یا خانوم خوشگله، خوش تیپ ولی رنگ دندوناشون زرده، اون به خاطر آب اینجاست ولی این(اشاره به من)نخ دندون نکشیده مکالمه ی من و...
-
ما زخمی رویاهای رفته به بادیم...
شنبه 16 اسفند 1393 15:47
"ما زخمی رویاهای رفته به بادیم " من به این جمله واقعا ایمان دارم... ما بغض میکنیم ازینکه چرا نتونستیم به آرزومون برسیم...گریه مون میگیره ازینکه چرا اونجایی که باید باشیم نیستم....افسرده میشیم که چرا تلاش نکردیم تا به اون رویا برسیم و اون دیگه رویا نباشه.... من این روزها سخت به این نیازمندم که یه نیرویی منو...
-
من یه احمقم...
پنجشنبه 30 بهمن 1393 03:06
-
یه حس خوب
پنجشنبه 23 بهمن 1393 19:43
گاهی یه حس اونقدر قوی ست که میتونه انگیزت رو قدرت ببخشه وتا سالیان سال با یاد آوری بهش ذوق کنی و به هیجان بیای.مثه یه معلم شیمی که اخلاق و رفتار خوبش تو رو به درس شیمی علاقمند میکنه و باعث میشه تو هر کاری بکنی تا نظر اون رو جلب کنی و باعث خوشحالیش بشی و همین به نوبه ی خودش باعث پیشرفت علمیت میشه. و اون فرد اون قدر...
-
آینده
یکشنبه 19 بهمن 1393 15:53
گاهی اوقات آدم دلش میخواد بیادو بنویسه اما هیچی به ذهنت نمیاد...و یا اونقدر افکارت افسار گسیخته و نا منظم به این طرف و اون طرف میرن که نمیدونی چه جوری باید سرهم بندیشون کنی و جالب تر اینکه نمیدونی از کجا شروع کنی....واینه که ناخود آگاه بیخیال نوشتن میشی و .... از دیشب داشتم پست های وبلاگ نیمه مست رو میخوندم....جالب...
-
تجربه ی یه درد دل موثر
پنجشنبه 16 بهمن 1393 15:45
یاد بگیر که اول از همه خودت رو و شخصیتت رو دوست داشته باشی... بدون که توی اضطراب موندن خودش به کاهش اضظراب کمک میکنه... بدون که ما برای دیگران اونقدر مهم نیستیم که بخوان خودشون رو دایم درگیر ما کنند... همیشه بدترین حالات رو واسه ی خودت تجسم کن و بعد اقدام کن... همیشه در جمع باش به صحبت ها و رفتارهاشون دقت کن و سعی کن...
-
دانشگاه آزاد...
شنبه 11 بهمن 1393 16:00
اعصابم خورده...از دست همه...دیشب نمره اصول و کنترل رو زدن...اصول 15 ...کنترل 18ونیم... این ترمه اوضام خیلی گنده...نمیدونم مقصر منم یا استاد؟ احتمالا مقصر استاده که تازه دانشجوی دکترا شده و دیگه وقت نمیکنه برگه ها رو با انصاف صحیح کنه ... به بقیه ی بچه ها هم 12و 13 داده ..به طارا هم 15 ..حالا کنترل یه سوال رو اشتباه...
-
بی پولی
چهارشنبه 8 بهمن 1393 12:28
فقر یعنی تو بهترین خونه ی یه منطقه نشسته باشی ولی ته جیبت هزارتومن هم نباشه... فقر یعنی یه ماشین مدل بالا و یه ماشین مدل متوسط تو پارکینگ خونت گذاشته باشه ولی بنزین نداشته باشی... فقر یعنی همه به چشم یه پولدار بی غم بهت نگاه کنن ولی تو پول عصب کشی دندونت رو نداشته باشی....و وقتی منشی دکتر بهت میگه دکتر هنوز وقت نکرده...
-
از هر دری سخنی...
دوشنبه 6 بهمن 1393 20:33
امتحانا تموم شدن و من بی صبرانه منتظر شروع دوباره مرحله ی دوم تحصیلم ... نمیدونم چرا همش فکر میکنم که عقبم... به خصوص وقتی دیشب پدر شوهر برگشت و خطاب به من گفت تو هم فکر یه بچه ی دیگه باش تا دیر نشده... به نظر من که اصلا دیر نشده ...من الان ۲۵ سالمه و یه دختر شیرین ۲ساله ونیمه هم دارم به خودم قول دادم تا ارشدم رو...
-
هیچ...
شنبه 4 بهمن 1393 12:17
امتحانام تموم شدن ....حرف برای گفتن زیاد دارم ولی هیچ کدوم در قالب نوشتن نمیان....