دیوانگی های من

دیوانگی های یک ذهن آشفته

دیوانگی های من

دیوانگی های یک ذهن آشفته

راستی!!!

راستی اون خبر خوب سه شنبه رسید،والان من منتظر خبرهایی خوبترم

همه!!!!

امروز بعد از صبحونه همینطور که مشغول مرتب کردن اشپزخونه بودم یادم به حرف یکی از بچه های کلاس افتاد....

چند روز پیش بچه ها میخواستن برن پیش مدیر گروه تا برنامه ی امتحانی این ترممون رو تغییر بدن ...از اون جا که این مدیر گروه گرامی ارادت خاصی به خانما داره از من خواستن که منم همراهیشون کنم .خودمو بی میل نشون دادم و بهونه اوردم که نرم .تا اینکه جناب میلی زنگ زد و خواهش کرد که منم بیام ..واگه من نرم اونا هم کاری نمیکنن وفلان .....وفلان.... .

بخاطر اینکه یه چند باری کارم پیشش لنگ بود و با کمال اشتیاق برام انجام داده بود...نتونستم بگم نه... دخترک رو پیش مامانم بردم و رفتم دانشگاه...

مدیر گروه گرامی با دیدن من کلی خوش و بش کرد ...و منم که فرصت رو مناسب دیدم بحث رو شروع نموم...وکم کم سرو کله ی بقیه بچه ها پیدا شد ....درحال بحث و جدل با استاد محترم بودیم که یهو جناب میلی گفت استاد اصلا خانم مونا رو نماینده کنید ...همه هم قبولش دارن... و این پسرک چنان تاکیدی روی کلمه ی همه کرد و با چنان اطمینانی این جمله رو گفت که همه یه لحظه فقط نگاش کردیم...

ومن امروز ...درحال انجام کارهای خانه ....دوباره ...ودوباره ...به یاد آن جمله افتادم....

واقعا همه منو قبول دارن؟

همه یعنی چند نفر؟

همه یعنی کیا؟

چه حس خوبیه همه یه نفر و قبول داشته باشن...

فک کنم میلی غلو کرده...

فکر که نه..مطمینم....

پی نوشت:

لازم به ذکر است توضیح بنمایم که این استاد محترم در ابتدا اصلا از بنده خوششان نمیامد و چندین بار مرا مورد الطاف خود قرار داده بودند.... منتهی بعدها با دیدن نمره ی بی سابقه ی من در طول مدت تدریسشان (به قول خودش) مرا استعداد درخشان به شمار آورده ودیدشان را نسبت به بنده تغییر دادند.... خدایش نگهدارش.

شجاعت!

یه جایی خوندم:

شجاعت یعنی ترسیدن... لرزیدن... و یک قدم به جلو برداشتن!

خیلی روم تاثیر گذاشت.

رفتم جلو و حرفمو گفتم بهش.

شروع

بالاخره بعد از مدت ها کلنجار رفتن با خودم و مشاهده ی وبلاگ دیگران تصمیم گرفتم پشت لپ تابم بشینم وبه قولی"روزمرگی" هام رو بنویسم.

بی صبرانه منتظر روز چهارشنبه هستم ببینم نتیجه ی پروژه مون چی میشه؟

بعد از پیگیریهای 4-5 هفته ای که من و طاهره داشتیم بالاخره استاد رو تو تنگنا قرار دادیم که پروژه ی مارو دست کم نگیره ومافقط نمره نمیخوایم و الا وبلا کار پژوهشی میخوایم

البته اون از اول قبول کرده بود که باهامون کار کنه منتهی نمیدونم شاید میخواسته ما رو محک بزنه ببینم تصمیممون جدیه یا نه؟که اینقد طولش داد.

آخر هفته ی پیش کار عملیهامون رو انجام دادیم وجناب استاد ضمن همکاریشون لطف نمودندوننمونه هامون رو بردند که تست کنندوموفقیت امیز یا عدم موفقیت امیز بودنش رو بهمون اطلاع بدن

ومن مشتاقانه منتظرم خبر خوبی بشنوم

پی نوشت:امروز طاهره اس داده خوابی یا بیدار؟

منم مشتاقانه  گوشی رو برداشتمزنگ زدم(فک کردم میخواد خبری از استاد بده)

میگه ثبت نام ارشد تا کی وقت داره؟