دیوانگی های من

دیوانگی های یک ذهن آشفته

دیوانگی های من

دیوانگی های یک ذهن آشفته

از هر دری سخنی...

امتحانا تموم شدن و من بی صبرانه منتظر شروع دوباره مرحله ی دوم تحصیلم ... 

 

نمیدونم چرا همش فکر میکنم که عقبم... به خصوص وقتی دیشب پدر شوهر برگشت و خطاب به من گفت تو هم فکر یه بچه ی دیگه باش تا دیر نشده... 

 

به نظر من که اصلا دیر نشده  ...من الان ۲۵ سالمه و یه دختر شیرین ۲ساله ونیمه هم دارم به خودم قول دادم تا ارشدم رو نگرفتم فکر بچه ی دوم نباشم... 

 

نوبت مشاور گرفتم واسه ۲۵ بهمن بعدشم جشن فارغ التحصیلی خواهرانه داریم که همزمان شده با تولد تارا... 

 

راستی نینی خواهری هم یه ماهه دیگه دنیا میاد...راحیل خانوم.....  

  

میلی هم یه گروه ساخته به اسم شیرینی نده منظورشم منم... 

 

 

وخبر آخر هم اینکه وصایای امام ده شدم .به همین راحتی ....به همین خوشمزگی...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد