دیوانگی های من

دیوانگی های یک ذهن آشفته

دیوانگی های من

دیوانگی های یک ذهن آشفته

بی پولی

فقر یعنی تو بهترین خونه ی یه منطقه نشسته باشی ولی ته جیبت هزارتومن هم نباشه... 

فقر یعنی یه ماشین مدل بالا و یه ماشین مدل متوسط تو پارکینگ خونت گذاشته باشه ولی بنزین نداشته باشی... 

فقر یعنی همه به چشم یه پولدار بی غم بهت نگاه کنن ولی تو پول عصب کشی دندونت رو نداشته باشی....و وقتی منشی دکتر بهت میگه دکتر هنوز وقت نکرده عکس دندونت رو ظاهر کنه  تو دلت بگی چه بهتر... 

فقر یعنی تو جیبت نگاه کنی اگه پر بود که خوش به حالت ولی اگه خالی بود یعنی تو بی پولی ...دیگه فرقی نمیکنه چی میپوشی..چی میخوری..چی داری...  

فقر یعنی دلت تو نخ اون کفش اسپرت گل گلیه صورتی باشه که دیشب تو مغازه دیدیش و کلی برنامه بریزی واسه خریدش کردی...وشب با هزار ذوق و شوق بری عابر که پول بگیری ...و ببینی بانک کل پولاتو بابت قسطای نداده برداشته .... 

فقر یعنی هر چی بدهکاری میدی تموم نشه....  

خدایا شکرت همین که همدلیم خودش کلی عشقه ...شکرت ای خدا....

از هر دری سخنی...

امتحانا تموم شدن و من بی صبرانه منتظر شروع دوباره مرحله ی دوم تحصیلم ... 

 

نمیدونم چرا همش فکر میکنم که عقبم... به خصوص وقتی دیشب پدر شوهر برگشت و خطاب به من گفت تو هم فکر یه بچه ی دیگه باش تا دیر نشده... 

 

به نظر من که اصلا دیر نشده  ...من الان ۲۵ سالمه و یه دختر شیرین ۲ساله ونیمه هم دارم به خودم قول دادم تا ارشدم رو نگرفتم فکر بچه ی دوم نباشم... 

 

نوبت مشاور گرفتم واسه ۲۵ بهمن بعدشم جشن فارغ التحصیلی خواهرانه داریم که همزمان شده با تولد تارا... 

 

راستی نینی خواهری هم یه ماهه دیگه دنیا میاد...راحیل خانوم.....  

  

میلی هم یه گروه ساخته به اسم شیرینی نده منظورشم منم... 

 

 

وخبر آخر هم اینکه وصایای امام ده شدم .به همین راحتی ....به همین خوشمزگی...

هیچ...

امتحانام تموم شدن ....حرف برای گفتن زیاد دارم ولی  هیچ کدوم در قالب نوشتن نمیان....