دیوانگی های من

دیوانگی های یک ذهن آشفته

دیوانگی های من

دیوانگی های یک ذهن آشفته

آینده

گاهی اوقات آدم دلش میخواد بیادو بنویسه اما هیچی به ذهنت نمیاد...و یا اونقدر افکارت افسار گسیخته و نا منظم به این طرف و اون طرف میرن که نمیدونی چه جوری باید سرهم بندیشون کنی و جالب تر اینکه نمیدونی از کجا شروع کنی....واینه که ناخود آگاه بیخیال نوشتن میشی و .... 

 

از دیشب داشتم پست های وبلاگ نیمه مست رو میخوندم....جالب بود .هر چند از دیروز تا حالا خیلی وقتمو گرفت ولی ارزشش رو داشت.چیزایی که واقعا برای من سوال بود در مورد زندگی کردن در یک کشور دیگه ...درس خوندن...ارتباط برقرار کردن با آدماش و...رو تونست قشنگ در قالب چند پست جواب بده... 

 

گاهی اوقات هست که آدم به یه مشکل و یا یه موضوع شبانه روز فکر میکنه و به جوابی هم نمیرسه ولی درست در عرض کمتر از یک دقیقه با یه تلنگر به خودت میای وجواب رو میگیری در توضیحش فقط بگم که دو روز پیش کنکور رو هم دادم ... 

 

مغزم اینقدر آشفته ست که دیگه نمیتونم ادامه بدم...