دیوانگی های من

دیوانگی های یک ذهن آشفته

دیوانگی های من

دیوانگی های یک ذهن آشفته

تجربه ی یه درد دل موثر

یاد بگیر که اول از همه خودت رو و شخصیتت رو دوست داشته باشی... 

 

بدون که توی اضطراب موندن خودش به کاهش اضظراب کمک میکنه... 

 

بدون که ما برای دیگران اونقدر مهم نیستیم که بخوان خودشون رو دایم درگیر ما کنند... 

 

همیشه بدترین حالات رو واسه ی خودت تجسم کن و بعد اقدام کن... 

 

همیشه در جمع باش به صحبت ها و رفتارهاشون دقت کن و سعی کن حتی یه جمله ی کوچولو بگی... 

 

تنها به سوپری برو...تنها به کلاس زبان برو ...تنها رانندگی کن...تنها  قدم بزن ...ولی از لاکت خودت بیرون بیا و با جمع ارتباط برقرار کن...با فروشنده صحبت کن...به در و دیوار دقت کن و لذت ببر... 

 

همرنگ جماعت شو... 

 

هوش هیجانی بالا....تعامل...ارتباط برقرار کردن... 

 

باشگاه برو... 

 

به دخترت نشون بده که قوی هستی... 

 

کارهای مفیدت رو بنویس... 

 

آرمانگرایی خوب نیست...خجالتی بودن خوب نیست...وابسته بودن خوب نیست...تمرین ..تمرین..تمرین.... 

 

اضطراب و تپش قلب و استرس در همه هست ولی افراد قوی اون رو کنترل میکنند و افراد ضعیف تسلیم میشن... 

 

مهم نیست فرضا بقیه میخوان بگن دستش میلرزه و سرخ شده ؟بذار بگن در عوض یه سخنرانی خوب ارایه بده ...یه کم که از سخنرانیت بگذره خود به خود آروم میشی و اضطراب پایین میاد... 

 

بهترین همیشه خوب نیست...حد وسطی هم وجود داره... 

 

پی نوشت:حالم  یکم بهتره

دانشگاه آزاد...

اعصابم خورده...از دست همه...دیشب نمره اصول و کنترل رو زدن...اصول 15 ...کنترل 18ونیم... 

 

این ترمه اوضام خیلی گنده...نمیدونم مقصر منم یا استاد؟ 

احتمالا مقصر استاده که تازه دانشجوی دکترا شده و دیگه وقت نمیکنه برگه ها رو با انصاف صحیح کنه ... 

به بقیه ی بچه ها هم 12و 13 داده ..به طارا هم 15 ..حالا کنترل یه سوال رو اشتباه نوشته بودم ولی واسه اصول اصلا این نمره رو باور ندارم...حرصم میگیره سر کلاس همش میگفت :واسه شما آسون میگیرم این چیزایی که به شما میدم چکیده و پالایش شده ی رشته ی فلانه من ترم پیش نمره ی افتاده نداشتم 16 به بالا رو هم 19 و نیم دادم ... و ازین چرت و پرتا... 

 

طارا امروز بهش زنگ زد چنان بادعوا جوابش رو داد که نگو بعدم گفت اعتراض بذار تا نمره ی خودت رو بهت بدم (با عصبانیت)... منظورش این بود تازه من چند نمره هم بهتون کمک کردم

 

رفتیم پیش آقای خ و گفتیم چیکار کنیم ؟ (با انصاف ترین مسیول دانشگاه همین آقای خ هست) 

گفت از من به شما نصیحت اگه بخواین ما اینجا جلوی خودتون و استاد برگه رو صحیح میکنیم ولی تا حالا سابقه نداشته که نمره ی بچه ها افزایش پیدا کنه و همیشه کمتر هم شده نمونش ترم پیش که سه نفر نمرشون شده 7 ...  

منم رو راست گفتم سوالا بارم بندی نداشته ممکنه یه سوال که بارمش 2 نمره بیشتر نتونه باشه و فرضا ما اشتباه نوشتیم رو الکی بگن 10 نمره داشته (همینطوری هم هست چون به طارا گفته بود تعداد سینی ها رو اشتباه نوشتی همین خودش ده نمره داشته)خ هم گفت دیگه از من گفتن من باهاتون اتمام حجت کردم دیگه میل خودتونه...

 

این از این .. اونم از وصایا که ده  میده ...نمیدونم اینا فردا چه طور میخوان جلوی خدا سر بالابیارن... این نمره یه دانشگاه آزاد فگستنیه... حرصم میگیره که تو دانشگاه آزادم  و اینقد خودشون رو تحویل میگیرن  ... 

  

 

امروز خیلی اتفاقی فهمیدم که من 25 سالمه یعنی 25 سال و صدو خورده ای روز...ناراحت شدم ...فک میکردم مردادقراره 25 ساله بشم نگو مرداد 26 ساااالمه...زود بزرگ شدم ...خیلی زود ...زودتر از اون چیزی که فکرشو میکردم دیشب صحبت از عروسی آبجی کوچیکه شد ومامان همینجوری که داشت میگفت واسه مونا هم تا مدت ها بعد از عروسیش لباساشو که میدیدم گریم میگرفت..یهو گفت بعد از ازدواج انگار که داری از یه کوه بالا میری بعد به نوک قله میرسی و در آخر آروم آروم از اون کوه پایین میای و عمرت تمام میشه...خیلی این جملش به دلم نشست ...خیلی... 

 

ولی من حس میکنم که کارای نکرده ی زیادی دارم که باید انجام بدم و هنوز انجام ندادم ...حس میکنم هنوز خیلی عقبم.... 

 

نمیدونم چمه؟نه دلم به کار خونه میره نه به کار بیرون نه مهمونی برم نه مهمون بیاد نه فیلم ببینم نه آشپزی نه هیچی ...فقط دلم میخواد فرار کنم  برم یه گوشه  و فکر کنم و به صدای سکوتم گوش بدم ... باید یه فکری واسه این نیازم بکنم  باید واسه خودم وقت بذارم... 

 

دوشنبه نوبت مشاور دارم ...

  

باید یه جوری با خودم کنار بیام.

بی پولی

فقر یعنی تو بهترین خونه ی یه منطقه نشسته باشی ولی ته جیبت هزارتومن هم نباشه... 

فقر یعنی یه ماشین مدل بالا و یه ماشین مدل متوسط تو پارکینگ خونت گذاشته باشه ولی بنزین نداشته باشی... 

فقر یعنی همه به چشم یه پولدار بی غم بهت نگاه کنن ولی تو پول عصب کشی دندونت رو نداشته باشی....و وقتی منشی دکتر بهت میگه دکتر هنوز وقت نکرده عکس دندونت رو ظاهر کنه  تو دلت بگی چه بهتر... 

فقر یعنی تو جیبت نگاه کنی اگه پر بود که خوش به حالت ولی اگه خالی بود یعنی تو بی پولی ...دیگه فرقی نمیکنه چی میپوشی..چی میخوری..چی داری...  

فقر یعنی دلت تو نخ اون کفش اسپرت گل گلیه صورتی باشه که دیشب تو مغازه دیدیش و کلی برنامه بریزی واسه خریدش کردی...وشب با هزار ذوق و شوق بری عابر که پول بگیری ...و ببینی بانک کل پولاتو بابت قسطای نداده برداشته .... 

فقر یعنی هر چی بدهکاری میدی تموم نشه....  

خدایا شکرت همین که همدلیم خودش کلی عشقه ...شکرت ای خدا....

از هر دری سخنی...

امتحانا تموم شدن و من بی صبرانه منتظر شروع دوباره مرحله ی دوم تحصیلم ... 

 

نمیدونم چرا همش فکر میکنم که عقبم... به خصوص وقتی دیشب پدر شوهر برگشت و خطاب به من گفت تو هم فکر یه بچه ی دیگه باش تا دیر نشده... 

 

به نظر من که اصلا دیر نشده  ...من الان ۲۵ سالمه و یه دختر شیرین ۲ساله ونیمه هم دارم به خودم قول دادم تا ارشدم رو نگرفتم فکر بچه ی دوم نباشم... 

 

نوبت مشاور گرفتم واسه ۲۵ بهمن بعدشم جشن فارغ التحصیلی خواهرانه داریم که همزمان شده با تولد تارا... 

 

راستی نینی خواهری هم یه ماهه دیگه دنیا میاد...راحیل خانوم.....  

  

میلی هم یه گروه ساخته به اسم شیرینی نده منظورشم منم... 

 

 

وخبر آخر هم اینکه وصایای امام ده شدم .به همین راحتی ....به همین خوشمزگی...

هیچ...

امتحانام تموم شدن ....حرف برای گفتن زیاد دارم ولی  هیچ کدوم در قالب نوشتن نمیان....